تمام این نوشته زاییده ذهنِ خرابِ نویسنده است، محل رخدادها در ایالات منفور آمریکاست و هرکس بگوید در ایران رخ داده است، بی ادب است. اسم شهرها و ایالت ها دم دستی انتخاب شده، اگه نوشته خوبی از آب دربیاد، انتخابهایم را عوض می کنم. قول می دم! [قول می دهد.]
اَلکس به همراه پسرعمویش ساموئل از ایالت ویرجینیا به بوستون آمده بودند. الکس گفت: «وقتی تازه به بوستون رسیده بودیم به ات زنگ زدم ولی گوشی را برنداشتی، ساموئل بهام گفت که بوستون دخترهای خوبی داره بهتره بریم یه دوری توی شهر بزنیم. شکممون خالی بود ولی ساموئل اصرار داشت اول بریم توی شهر چندتا دختر ببینم. تا جایی که جا داشت چشمامون رو باز کردیم و شروع کردیم به هیز بازی، اگه من چیزی پیدا میکردم به سامی اشاره میکردم، اما سامی واقعا تکخوره، از بچگی آدم تکخوری بوده.» ساموئل جواب داد: «هیچ وقت اینطور نبوده، همیشه خوبا سر راه تو بوده، منم مجبورم بودم هرچیزی دم دستم بوده رو سفت بچسبم.» براشون دو تا فنجون قهوه ریختم و گذاشتم جلویشان. بعد برگشتم تا برای خودم قهوه دیگری بریزم. الکس گفت: «من قهوه نمیخوام [کمی فنجان را هل داد به سمت دیگر میز]، البته اگه آبجو داری.» گفتم: «آره، الان میارم.»
برگشتم پیششون، به الکس گفتم: «آدرس رو راحت پیدا کردی؟ گفت: آره مردم این شهر واقعا عالی هستند.» بعد سرش رو آورد بالا، یه جرعه از آبجو خورد و گفت: »خیلی محترمانه جواب سؤالامون رو دادن، حتی یه فاصلهای که مجبور بودیم پیاده بیایم، صاف توی چشماشون نگاه کردیم، عالی بودن!» بعد سقلمهای به ساموئل زد و با هم شروع کردند به خندیدن. ساموئل، در حالیکه بی وقفه مشغول خوردن بود پی حرفِ الکس را گرفت: «آره! واقعا عالیاند، توی چارلستون اگه به کسی اونطوری نگاه کنی، کمِ کمش یه دعوای مفصل راه میافته.»
چارلستون، یه شهر کوچکه که دعوا و خشنوت در اون بیداد میکنه. استفاده از سلاح گرم توی چارلستون ممنوعه، با این وجود بعضی اوقات اگه لازم باشه، توی درگیریها از تفنگ ساچمهای استفاده میشه. نرخ مهاجرت از روستا به شهر، به شدت زیاده همین باعث میشه، شهر تبدیل به قبیلهای با اعضای پراکنده بشه. نگاه دختر و پسرها که از سرِ بخت و اقباله، یا به تو نگاه میکنند و رضایت کامل دارند یا اینکه سرشان را میاندازند پایین و تمام. مردهای غریبه به ندرت چشمانشان به هم میافتد. در هر جای دنیا اگر تماس چشمی بیشتر از 2-3 ثانیه نشاندهنده شکل گرفتن محبت باشد، تماس چشمی مردان با بیش از 1 ثانیه فقط منجر به دعوا میشود. بخشی دیگر از جمعیتِ شهر مربوط میشد به جمعیتی که به خاطر خشکسالی از لوئیزیانا مهاجرت کرده بودند. توی بساط اینها همه جوره جرمی بود، بیشتر اما قاچاق مواد مخدر.
دعوا کردن امری بسیار متدوال بود، هیچ کس معمولا در دعواها برای جدا کردن تلاش نمیکرد مگر اینکه واقعا تنِ خودش هم بِخارد. من تا 18سالگی در چارلستون زندگی کردم. یادم میاد که یه روز توی یه خیابون پهن دیدم که دو تا ماشین زدن کنار و بعد از مراحل مقدماتی دعوا، شروع کردن به زدن همدیگر (با استفاده از چوب و چاقو و ابزاری دیگر که چیزی بین داس و تبر است.).
به دلیل کثرت دعوا در ویرجینیا، کم کم دعوا کردن هم دارای اصول و قواعدی شد. اول دعواها هم معمولا رجزخوانی بود به این صورت که مثلا یک طرف دعوا میگفت: میدونی من بچه کجام؟ بعد طرف مقابل باید جواب میداد: کجا؟ و این طرف باید اسم یه محله یا یه شهر خلاف سنگین رو اسم میبرد. مثلا میگفت از فلان روستا، یا از مهاجران است.
اگر روستا یا دسته مهاجران، به اندازه کافی از نظر سابقهی جدل، پرونده سیاه (و البته به عبارتی دیگر درخشان) داشت، ممکن بود طرف مقابل همان اول بزند به چاک جاده و رگش بخوابد. درگیری با مهاجران بازی دو سر باخت بود، مگر اینکه به دسته خاصی از آنها حمله میشد، در غیر این صورت درگیری بین مهاجران و هریک از روستائیان تبدیل به آتش بزرگی میشد که میتوانست کل شهر را در خودش بسوزاند.
[می تواند ادامه داشته باشد]
خوشحالم که از اونطور شهری خارج شدم و به شهری اومدم که مرد و زن میتونند به صورت هم نگاه کنند و بدون اینکه همدیگه رو بشناسند به هم لبخندی بدون قصد و غرض تحویل بدن.