بیلبائو

واسه بچه محله‌هاتون تعریف کنید

بیلبائو

واسه بچه محله‌هاتون تعریف کنید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رابطه» ثبت شده است

اصغر احتمالاً یه آدمی عینکی و ساده دل بوده، با سبیل‌های کم زوری که انگار از روز اول زده نشده. با شلواری که انگار یه جین ازش توی کمدش داره. با تن صدای پایین. بعد از دیدن فیلم کازینو رویال، عاشق اوا گرین شد اما روی‌ش نمیشد به کسی بگه، هر سری توی خوابگاه اگه از کسی فیلم برای دیدن می‌خواست، می‌گفت: فیلم در حد کازینو رویال دارید؟ مثلا اگر فیلم‌های شاخصی هم به‌اش معرفی می‌شد، تاکید می‌کرد که: در حد کازینو رویال هست؟ البته ما بعدها منظورش رو فهمیدیم.

یک بار قرار بود برای پروژه درسی، شبیه‌سازی انجام بده، صبح با اعصاب مشوش و با یک فایل شبیه‌سازی نیمه‌کاره، اومد پیش من که «این شبیه‌سازی جواب نمیده، تمام دیشب بیدار بودم اما درست نشد». نگاه کردم و دیدم یه مشکل کوچیک داشت. با یه جابجایی ساده مشکل حل شد. به‌اش گفتم مشکل به همین سادگی بود، چطوری تمام دیشب رو بیدار بودی و متوجه این مشکل نشدی؟ گفت داشتم فیلم می دیدم.

یه شب هم مسابقه فوتبال بین بارسلونا و بایرن مونیخ بود. بازی رفت رو بارسلونا با 4 گل باخته بود؛ اما اصغر اهل فوتبال نبود، فقط یه چیزی درباره قوی بودن بارسلونا شنیده بود و از نتیجه بازی قبل خبر نداشت. توی جمعی که مشغول فوتبال دیدن بودیم، نمی دونم چرا، ولی سر دو تا آب انگور گازدار شرط بست که بارسلونا می‌بره. هیچ‌کس هم به روی خودش نیاورد که اینطور شرط بستن احمقانه‌است، چون اصغر به عنوان آدم ساده‌ای شناخته می‌شد. اون شب سهراب با اصغر شرط بست و بارسلونا 4 تا گل خورد و اصغر شرط رو باخت.

اصغر اکثراً تنهایی می‌رفت این ور و اونور و چون از نظر روابط اجتماعی آدمی ضعیف بود، سعی می‌کرد بیشتر به یه نفر نزدیک باشه تا اون آدم پشتیبانش باشه، سهراب همین نقش رو داشت.

اصغر که یک بار (از هزاران بار)، از تنهایی به تنگ اومده بود، رفت پیش سهراب و سفره دلش رو باز کرد. اصغر حس می‌کرد که باید دختری پیدا کنه و عواطفش رو به طریقی جاری کنه (راوی اجازه می‌خواد که به این نکته اشاره کنه که در این شرایط نمیشه گفت مشکل فقط حبس عواطف یا میل جنسیه؛ ولی بدون شک یک عقده است، یه توده است که باید جاری می‌شده و نشده و منجر به وضعیت فعلی اصغر و اصغرها شده). سهراب سیگارش رو خاموش می‌کنه و میاد مکعب روبیکش رو برمی‌داره که درست کنه. به اصغر میگه وقت بگیر. حدود 2 دقیقه طول میکشه تا درست کنه. اصغر تعجب میکنه و میگه: خیلی خوب درست کردیا. سهراب انگار سر ذوق اومده باشه با لبخند و شوق گفت:«با عقیل کل انداختیم رفتم توی اینترنت ویدیوش رو دیدم یاد گرفتم، می‌خوام باهاش شرطی بازی کنم. اون فکر میکنه بلد نیستم» بعد انگار از این همه بدجنسی شاد شده باشه، بلند بلند شروع کرد به خندیدن. اصغر دوباره بحث رو کشید سمت مشکل خودش: چیکار کنم؟ سهراب گفت: ببین بهترین کار موسیقیه، یاد بگیر یه چیزی بزنی. ببین موسیقی اونقدر چیز عجیبیه که میشه باهاش مار رو کنترل کرد. آدما که جای خود دارند. بعد با لحن سریع و لبخند گفت دیدی این هندیا که با نی مار رو به رقص وا می‌دارن؟ اصغر زیر لب گفت: کژ طبع جانوری. بعد صداش رو برد بالاتر و گفت اون فلوت نیست که هندیا می زنن؟ حالا نمی دونم چیه، احمق! دارم مثال می زنم! اصغر سریع خودش رو جمع جور کرد. سهراب ادامه داد: اصلاً هرچی که مربوط به موسیقی و ساز باشه اثر وضعی داره. سهراب صورتش رو خاروند گفت: اثر وضعی چیه؟ سهراب گفت: یعنی جو میده به طرف. من خودم یه زمانی با کیس خالی گیتار مخ می زدم. باورت میشه؟ اصغر گفت: چطوری سر صحبت رو با طرف باز کنم. سهراب گفت: مهارت‌های ارتباطی. معمولاً طرف درباره سازت می‌پرسه و «از کی کار می‌کنی» و «اگه بخوام بخرم» و اینطور چیزا. یعنی ساز فقط سر نخ رو به ات میده. سهراب دستش رو به حالت پنجه عقاب درآورد و گفت: تو باید خودت رو همیشه در معرض این سرنخ‌ها قرار بدی. اصغر با خودش گفت: کاش میشد این نکته ها رو یه جایی یادداشت می‌کردم، بعد به اصغر گفت: دیگه غیر از موسیقی چی؟ چه طوری سرنخ دستم بیاد. سهراب جواب داد: ماشین خوب باید داشته باشی. ماشین خوب داشته باشی، خیلی روابط بیشتری می تونی داشته باشی. اصغر انگار هول شده باشه، پرسید: یعنی چطوری؟ باید بیارمش توی ماشین مخش رو بزنم یا چطوری. نه احمق! تو فرض کن یه ماشین خوب داری، ولی یه دختر رو توی یه کافه یا جشن یا جایی می‌بینی و خوشت میاد. میری به اش میگی «ببخشید خانم میشه یه لحظه وایسید من ماشینم رو بیارم توو، شاید خواستید با من دوست بشید»؟ نه نمیری بگی، چون احمق نیستی. اصغر انگار دوباره سوتی داده باشه چشمش را به سمت دیگه چرخوند و صورتش رو خاروند. بعد از چند لحظه به سمت سهراب برگشت و گفت: پس باید چیکار کرد؟ سهراب یکباره به قامت یک مجری سمینارهای موفقیت در اومد و گفت: «مهارت‌های ارتباطی» که در رأسش کلام و موقعیته، و پول هم موقعیت سازه. بعد دست به ریش پروفسوری‌ش کشید و در حالیکه رکابی و شلوارک به تن داشت رو به اصغر ادامه داد: من برم دستشویی، سریع میام.


  • میم.عین.