باختن پیش از شکست
آقای باهوش و درستکاری به نام آقای «س» ماجرای از دست رفتن ایمان و اعتقاداتش را اینطور برایم تعریف کرد:«در سن بیستوشش سالگی، هنگامیکه برای شکار رفته بودیم، موقع استراحت شبانه طبق عادت کودکی زانو زدم تا دعای عصرم را بخوانم. پس از پایان دعاکردن و هنگامیکه برای استراحت آماده میشدم، برادرم پرسید:«هنوز هم دعا میکنی؟» هیچ حرف دیگری بین ما رد و بدل نشد. از همان روز دعا و کلیسا رفتن را کنار گذاشتم.»
پس از آن ماجرا آقای «س» به مدت سی سال به کلیسا نرفت، دیگر دعا نخواند و در مراسم مذهبی شرکت نکرد. البته دلیل بازگشت او از اعتقاداتش این نبود که افکار برادرش را پذیرفته و در آن سهیم شده یا موضوع را برای خود تجزیه و تحلیل کرده است، بلکه گفتهی برادرش چون ضربه کوچکی بر دیواری که خود در حال فروپاشی بود، عمل کرد. سخنان برادرش به او نشان میدهد که قلبش از مدتها پیش تهی از ایمان واقعی بوده و دعا و عبادتش عملی بیهوده است. وقتی پوچی و بیهودگی عمل خود را دریافت دیگر نمیتوانست ادامه دهد. این اتفاق برای بسیاری از مردم افتاده و میافتد. من درمورد آدمهایی که سابقهای چون خودم دارند صحبت میکنم، مردمی که با خودشان صادقاند نه آدمهایی که با ادعای دینداری در طلب منافع دنیوی خویش هستند. (این افراد از جمله بیایمانرین مردم هستند چون دینی که برای کسب مال دنیال باشد ایمان نیست.)
اعتراف/ لئو تولستوی
- ۰ نظر
- ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۰
- ۱۶۰ نمایش