سابق براین پول ثابتی به دانشجو میدادن. اما در این سال های اخیر به خاطر جذب بالای دانشجو، این پول ها رو تبدیل کردند به وام. در اولین فرصت فرم هاش رو تکمیل کردم و فرستادم. حتی برای اولین لحظه واریز پول برنامه ریخته بودم و تنها کار باقی مانده لحظه شماری برای رسیدن پیام واریز پول بود. در لحظه موعود، وقتی پیام رسید، بلافاصله رفتم سراغ یکی از سایتهای خرید آنلاین و یک هارد اکسترنال و کیفش رو سفارش دادم، کودکانه خوشحال بودم. معمولاً، در این شرایط شدیدا تمایل پیدا میکنم این خوشی رو تقسیم کنم. رفتم به پدر و مادرم گفتم. مثل همیشه مادر خوشحال شد و پدر بیشتر اخم کرد. اخم پدر یکی از لمهای پدر بود، هر آدمی لمی داره و هر لمی ریشه در یک باور اون آدم داره. خیلی مشتاق شدم علتاین اخم رو بفهمم. چند کلمه حرف زدن و ارجاعات به حرفهای قبلیاش میتوانست حل کننده باشه.
به قول آقای الف، فرهنگیها بعد از بازنشستگی یا توی بنگاه مشغول میشن یا میرن آژانس. پدر بعد از کمی مقاومت، دومی رو انتخاب کرد. از طرفی پدر ما (شاید شبیه خیلی از پدرها)، تعریف و تمجیدِ «بچههای مردم» از دهنش نمیافتاد. حتی یک بار زدم به سیم آخر و فیلم پدرخوانده رو به زور بهاش نشون دادم، به این امید که غیرمستقیم بگم «ببین باباهای مردم رو!» اما باز هم پدرم آخرش گفت: دیدی بچه های مردم رو؟ این ماجرای همیشگی بود.
این بار توی آژانسی که کار میکرد، گویا مردی لهجهداری بود که باعث شده بود که پدر باور غلطی از خرید آنلاین پیدا کنه. این باور غلط در کنار دستکم گرفتن همیشگی فرزندان، باعث اون اخم شده بود. ماجرا این بود که آقای لهجهدار، از طریق اینترنت و احتمالاً با یکی از لینکهای پاپ آپ، یک گوشی فیک میخره، بعد توی آژانس وقتی با پدر صحبت میکنه این مسئله رو انتقال میده، توی این مرحله باور عدم اعتماد به فرزندش قدرت رو در دست میگیره و نتیجه اش اون اخم میشه. که اون اخم یعنی من به اون آقای لهجهدارِ (کمسوادی که مدت محدودیه میشناسمش) رو به فرزندم (که 20 و اندی سال سن (اون زمان) و فلان قدر تحصیلات داره و از تکنولوژی اطلاعات داره) ترجیح میدم.
اما آقای لهجهدار واقعاً سلطان مغزها بود. یک بار بسته داده کم حجمی میخرد. بیخبر از عدم تمدید خودکار، شروع میکند به استفاده. حالا خدا میداند که به کجاها رفته و سر زده. بعد هزینه قبض تلفنش 160 هزارتومن میشود. نتیجه اینکه باور احمقانهای پیدا میکنه که: «اینا همه کلاهبرداند» و شروع به تکثیر ویروس گونه بین دیگران میکند.
برخورد با رخدادهای مختلف، منجر به قضاوتهای خُرد، سریع و پیدرپی شده و کمکم باورهای ما را شکل میهد. بعدها حس میکنیم از کسی یا چیزی خوشمان نمیآید، بیآنکه دلیل ملموسی داشته باشیم.
پینوشت: در آخرین نمونه آقای لهجهدار در شرایطی که خیلی از افراد جامعه از وزیر ارتباطات و نوع تعامل آن (با وجود کاستی ها) رضایت دارند، ایشان فرمودند: «این آدم خیلی احمقه! اصلاً به درد نمیخوره!» با توجه به دو مورد برشمرده پیشین، این طرز فکر البته اصلاً عجیب نبود.