تلاقی: قسمت دوم "احسان"
«زمانی که حیوانِ درون ما سرکوب شد، به هیولا تبدیل میشود.»
یونگ
احسان متوجه میشود برایش پیامی آمده است؛ فرستنده: سارا. گوشی را برمیدارد، نوشته بود «سلام؛ حرف مهمی باهات دارم.» احسان به شوخی جواب داد: تو هرچی بگی برام مهمه. لوس! جدی دارم میگم. بعد از گفتگوهای اولیه، طاهره -که خودش را به نام «سارا» معرفی کرده بود- به احسان گفت که متأهل است؛ البته برای خودش مهم نیست، اما فکر میکرده که لازم است احسان را در جریان بگذارد. احسان گفت: خیلی ممنون که من رو در جریان گذاشتی؛ دیگه رابطه ما تمومه، من حاضر نیستم با آدم متأهل در رابطه باشم.
خودِ احسان متأهل است. یک فرزند 3 ساله دارد. وقتی سن کمتری داشت، در خود تمایل شدیدی نسبت به ازدواج حس میکرد. با علت این تمایل هیچوقت به طور واضح روبرو نشده بود؛ اما بخش عمدهای از آن درباره میل جنسی و بخش کمتری از آن درباره عواطف بود. احسان تا 28 سالگی –یعنی زمان عقد همسرش- هیچگاه رابطه جنسی را تجربه نکرده بود. مجموع تجربیاتش به مختصری هیزبازی، ور رفتن با خود و فیلمهای پورن خلاصه میشد. در سن 25 سالگی از اینکه نتوانسته بود ازدواج کند، دچار سرخوردگی شد. خانواده را تحت فشار گذاشت که برایش کسی را خواستگاری کنند. فایده نداشت. در سنِ 26 سال و 6 ماهگی، در یک سریال آمریکایی جوان 25 سالهای را دید که دیگران او را، به خاطر نداشتن تجربه جنسی سرزنش میکردند. روانِ احسان این سرزنش را جذب میکند. احسان بعدها حتی سریال را به یاد نمیآورد اما همیشه حس میکرد کسی اینگونه او را سرزنش کرده است. کمکم قید ازدواج را زده و به سمت این باور رفت که نداشتن رابطه جنسی او را به آدمی غیرِاستاندارد تبدیل کرده است. احسان به خوشهای از عقدههای جنسی تبدیل شده بود؛ اما پیش از آنکه دست از پا خطا کند، خانواده دست به کار شده و برایش دختری را خواستگاری میکنند. او در راه تبدیل به موجودی جدید بود؛ اما در میانه راه، به خواسته پیشیناش رسید.
رابطه زناشویی هرچند جسم احسان را سیراب میکرد، با این حال، او قبل از ازدواج کارهایی را امتحان کرده و نشانههایی را دیده بود که به او اینگونه تلقین میکرد که میتواند با هر دختری که میخواهد، باشد. میتواند از بودن با دیگران لذت ببرد بی آنکه –مثل حالا- مسئولیت ازدواج برگردنش باشد. ظاهر مناسب و روابط عمومی خوب، احسان را به همین سمت هول میداد. او میدانست کاری که میکند، درست نیست اما انگار باید چیزی را به خودش ثابت میکرد. احسان در این راه پیشرفت چشمگیری داشت و تنها خط قرمزش زنهای متأهل بود؛ فقط به این خاطر که دوست نداشت روزی زنش با او این گونه رفتار کند.
ماهها از اتفاقی که بین طاهره-یاهمان سارا- و احسان رخ داده بود، میگذرد. احسان همچنان با همان سبک، زندگیاش را ادامه میدهد و از توانایی بالایش در دنژوان بودن لذت میبرد. طاهره بعد از برخورد با یکی دو مرد دیگر، به این نتیجه رسید که دبگر با همسرش هم نمیتواند زیر یک سقف بماند. طلاق گرفت و حالا با دیگر دوستانش –ترکیبی از مردها و زنها- روزگار خوشی را میگذراند.
هرچند در جمع بودن برایشان سرشار از لذت و خوشی است؛ اما در تنهایی، هجوم فکر و خیال، چون هیولایی به جانشان میافتد. فکرهایی که التیامش لولیدنِ بیشتر بینِ دوستان، خوردن قرص یا هر چیزی است که به فراموشی کمک کند. آنها جراحاتی برداشتهاند که التیامی برایش نیست.
- ۹۷/۰۶/۲۸
- ۱۴۴ نمایش