نامه عاشقانه
چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۲۵ ب.ظ
هیچ وقت برای کسی نامه عاشقانه ننوشتهام و هیچوقت هیچکس برایم نامه عاشقانه ننوشته است. اصلاً شاید نوشتن نامه عاشقانه ضرورت دورانی بود که راههای ارتباطی محدود بود و نامه برای سالها میماند، نه مثل حالا که گیرم بتوانی چیزی بنویسی، همهاش میشود عدد (0 و 1). کجا نگهاش میدارند؟ در فلان پوشه که اگر شانس بیاوری و هارد بسوزد برایش بهترین سرنوشت است (بهتر از این است که در گوشهای مهجور بماند). به هر جهت خودم را در یک زندگی دیگر، جوانی میبینم به نام اسدالله که مثلا 6 دهه قبل عاشق دختری به نام منیره میشود. ته ماجرا به آنجا میرسد که اسدالله آدرس خانه منیر را پیدا میکند اما هر چه محبتش را -به شیوه مخصوص به خود- به منیر ابراز میکند، راه به جایی نمیبرد. دست آخر جوشش عشقاش میشود مجموعاً 8-9 نامه که همه را توی دیوار آجری روبروی خانهی منیر فرو میکرد؛ مقصد: چاک دیوار. البته همه اینها قبل از آن بود که مشاعرش را از دست بدهد (چون بعد از آن تعداد نامهها از شماره خارج بود).
این نامه بخشی از یکی از نامههای اسدالله است که به وضوح علائم از دست رفتن عقل در آن هویداست.
«آقاجان میگفت نامهی عاشقانه سند محبت است. اما من عاشق شما نیستم، حتی دوستتان هم ندارم چون آقاجان میگوید عشق و دوست داشتن یک طرفه نمیشود و من اصلا نمیدانم این مدل یک طرفهای که ما داریم (یعنی من به شما دارم) چیست؛ ولی همینکه از اینور و آنور شنیدهام که گفتهاید «اسدالله خوب ساز میزند» برای من بس است. گفتن ندارد اما آن شبی که خبردار شدم از ذوق خوابم نبرد. رفتم قطعهای بسازم اما غرغر اهل خانه سد راهم شد. دست آخر دم دمای صبح، پاشدم دو بوسه خشک به سازم زدم و رفتم به جای خوابم. همین که رفتم زیر پتو ناخودآگاه زمزمه کردم «به رغم جهد رقیبان تو آشنای منی» بالاخره عقل ناقصم میرسد که آنقدر خاطرخواه خوش قد و بالا دارید که من میانشان گمام...»
- ۹۷/۰۲/۱۹
- ۱۲۸ نمایش